روزي جوان ثروتمندي نزد استادي رفت و گفت:عشق را چگونه بيابم تا زندگاني نيكويي داشته باشم؟استاد مرد جوان را به كنار پنجره بردو گفت: پشت پنجره چه ميبيني؟مرد گفت: آدمهايي كه ميآيند و ميروند و گداي كوري كه در خيابان صدقه ميگيرد.سپس استاد آينه بزرگي به او نشانداد و گفت: اكنون چه ميبيني؟مرد گفت: فقط خودم را ميبينم.استاد گفت: اكنون ديگران را نميتواني ببيني.آينه و شيشه هر دو از يك ماده اوليه ساخته شدهاند،اما آينه لايه نازكي از نقره در پشت خود دارد و در نتيجه چيزي جز شخص خود را نميبيني.خوب فكر كن!وقتي شيشه فقير باشد، ديگران را ميبيند و به آنها احساس محبت ميكند،اما وقتي از نقره يا جيوه (يعني ثروت) پوشيده ميشود، تنها خودش را ميبيند.اكنون به خاطر بسپار: تنها وقتي ارزش داري كه شجاع باشي و آن پوشش نقرهاي را از جلويچشمهايتبرداري تا بار ديگر بتواني ديگران را ببيني و همه را دوستشان بداري اينبار نه به خاطر خودت بلكه به خاطرخـــــــدا...آنگاه خواهي دانست كه:عشق يعني دوست داشتن ديگران .,معنای عشق... ...ادامه مطلب
ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﺍﻱ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭﺍﻥ ﻋﺸﻖ! ﺗﺸﻨﮕﺎﻥ ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻋﺸﻖ! ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻗﺼﻪ ﻱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻨﻮﻥ ﺑﺸﻨﻮﻳﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻫﻴﺎﻥ ﺩﺷﺖ ﺧﻮﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍﻱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻭﺻﻞ ﻳﺎﺭ ﺭﺍ ﻗﺼﻪ ﻱ ﻣﻮﻻ ﻭ ﻭﺻﻒ ﻳﺎﺭ ﺭﺍ ﻗﺼﻪ ﻱ ﻟﻴﻠﻲ ﻭ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﭘﺎ ﺑﻪ ﺑﺰﻡ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺭ ﮔﺮﭼﻪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍﻫﺎ ﻧﻬﺎﺩ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻟﻴﻼﻱ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻓﺘﺎﺩ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﻳﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺳﺖ ﮔﻔﺖ ﻣﻮﻻﻧﺎ ﭼﻪ ﺧﻮﺵ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﺎﻱ ﻋﺸﻖ ﻧﻲ ﺣﺪﻳﺚ ﺭﺍﻩ ﭘﺮ ﺧﻮﻥ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻗﺼﻪ ﻫﺎﻱ ﻋﺸﻖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﮔﻮﻳﻢ ﺳﺮ ﺑﻪ ﻣﻬﺮ ﺍﻳﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﻭﺳﻊ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﭼﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ ﻏﻴﺮ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻛﻮﻳﺶ ﺭﺍﻩ ﻧﻴﺴﺖ ﺭﻫﺴﭙﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺸﻨﻮﻳﺪ ﺍﻱ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ، ﺑﺎ ﮔﻮﺵ ﺟﺎﻥ ﻗﺼﻪ ﻱ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﻳﻦ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺟﻤﻠﻪ ﻋﺸﺎﻕ ﺳﺮ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺍﻭ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻛﻮﻫﻜﻦ ﺣﻴﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﻧﺎﻱ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻧﺎﻱ ﻧﻲ ﻏﻢ ﺩﺍﺭ ﺗﺮ ﻋﺸﻖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻛﻮﻫﻜﻦ ﺧﻮﻥ ﺑﺎﺭﺗﺮ ﻣﺎﺟﺮﺍﻱ ﺑﻴﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺗﻴﺸﻪ ﺭﺍ ﻗﺼﻪ ﻱ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﺭﺍ ﻛﻬﻨﻪ ﻛﺮﺩ ﺍﻳﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺣﻖ ﺟﻮﻱ ﻣﺎ ﺯﺍﻫﺪ ﺷﺐ، ﺷﻴﺮ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﭘﻮﻱ ﻣﺎ ﻛﻮﻫﻜﻦ ﺍﺯ ﺭﻧﺞ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﺣﺒﻴﺐ ﺗﻴﺸﻪ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺯﺩ ﺍﺯ ﺟﻮﺭ ﺭﻗﻴﺐ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﺎ ﭘﺮﺩﻩ ﺍﻱ ﻧﻮ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ ﺗﻴﺸﻪ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻓﺮﻕ ﺧﺴﺮﻭ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ ﺗﺎ ﻛﻪ ﺭﺧﺶ ﻋﺰﻡ ﺭﺍ ـ ﻫﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻳﻚ ﺷﺒﻪ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻃﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻠﻪ! ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻴﻤﻴﺎ ﺍﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻣﺲ ﺭﺍ ﺯﺭ ﻛﻨﻴﺪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺣﻠﻘﻪ ﺑﺮ ﺩﺭ ﻣﻲ ﺯﻧﻲ ﺧﻮﺩ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺳﺮ ﻣﻲ ﺯﻧﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻴﻤﻴﺎ ﺍﻳﻦ ﺟﺎﺳﺖ ﻣﺲ ﺭﺍ ﺯﺭ ﻛﻨﻴﺪ, ...ادامه مطلب
الف بُودم ز عشق دال گشتُم شکر بودم به زهر مار گشتُم گلی بودم میان تازه گلها بدست یار نادون خار گشتُم تویی نخل شکر بارُم دلاله اساس دارو نادارم دلاله مو که سخت کش دورِ زمونم تویی منشور آزارم دلاله شَوون تا سر سحر در اضطرابم خدا شاهد که بیدارُم دلاله زَمِنه کید بی تو زنده مندن به فکر چوبه دارم دلاله نده لِفتی دگه کول کرارت که تا محشر عزا دارُم دلاله حَلا پیش همه خوارُم دلاله نکن گیشته تو آزارم دلاله , ...ادامه مطلب