حکایتی از کریم خان زند

ساخت وبلاگ

امکانات وب


انتخاب بهترين وبلاگ ماه

الف بُودم ز عشق دال گشتُم

شکر بودم به زهر مار گشتُم

گلی بودم میان تازه گلها

بدست یار نادون خار گشتُم

تویی نخل شکر بارُم دلاله

اساس دارو نادارم دلاله

مو که سخت کش دورِ زمونم

تویی منشور آزارم دلاله

شَوون تا سر سحر در اضطرابم

خدا شاهد که بیدارُم دلاله

زَمِنه کید بی تو زنده مندن

به فکر چوبه دارم دلاله

نده لِفتی دگه کول کرارت

که تا محشر عزا دارُم دلاله

حَلا پیش همه خوارُم دلاله

نکن گیشته تو آزارم دلاله

-->-->-->مارادرگوگل محبوب کنید
-->-->-->
تصویر روزوبلاگ-->-->-->-->-->-->-->
-->-->-->
مشخصات دستگاه شما-->-->--> -->-->-->

-->-->-->-->Top Java Script in کدهای جاوا اسکریپت-->-->-->

JavaScript Codes.-->-->-->
مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان راملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را می شنود ومی پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می رسد وکریم خان از وی می پرسد: "چه شده است چنین ناله و فریاد می کنی؟" مرد با درشتی می گوید: "دزد همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!" خان می پرسد: "وقتی اموالت به سرقت می رفت تو کجا بودی؟" مرد می گوید: "من خوابیده بودم!!!" خان می گوید: "خوب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟" مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود. مرد می گوید :" من خوابیده بودم، چون فکر می کردم تو بیداری" خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند و در آخر می گوید: "این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم.. سرگریچ-حسن آباد...
ما را در سایت سرگریچ-حسن آباد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yaser sargorich بازدید : 720 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1391 ساعت: 23